چهارشنبه هشتم فروردین ۱۴۰۳ - 16:59 - سیدعلی رضاشفیعی مطهر - #طنزسیاهنمایی. 724 شغلی رسمی بهنام دزدی!!گفت: سردار رادان فرماندۀ فراجا فرمودند: «واقعیت تلخ این است که به دلایل مختلف افرادی سرقت را پیشه کردهاند.» گفتم: یعنی دزدی یک شغل شده است؟! گفت:بله! طفلکی بیکارهها چه کنند؟ هر چه صبر کردند مسئولان به قولشان دربارۀ ایجاد شغل و اشتغال عمل کنند،نکردند،که نکردند! ناگزیر خودشان دست به کار شدند و شغلی نان و آبدار آفریدند!کاری که نه سرمایه میخواهد و نه مجوّز! گفتم: راه حلِّ این مشکل در کارآفرینی است. گفت: دوست میگفت:چهار پسر دارم.اولی دکترای جامعهشناسی دارد.دومی فوقلیسانس روانشناسی،سومی مهندسی عمران و چهارمی بیسواد است و جیببُری و دزدی میکند. به او گفتم:چهارمی را از خانه بنداز بیرون! پاسخ داد:آن سه نفر بیکارند!همۀ خرج خانه را این چهارمی میدهد! گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟! شفیعی مطهردانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهرhttps://t.me/nedayemotahar بخوانید, ...ادامه مطلب
گاهی نمیتوان به کتابی بیان نمود حرفی که یک حکایت کوتاه میزند ×××××××××با جور و جمود و جهل باید جنگیدتاپاک شود جهان از این هرسه پلید یا ریشه هر سه را بباید خشکاند یا سرخ به خون خویش باید غلتید (ش.مطهر) «يكي از كهنترين و سنّتيترين روشهاي انسان براي انتقال معرفت به نسلهاي بعد، قصهها و حكايات بوده است. قصه، نابترين و خالصترين بخش ادبيات است؛ چرا كه ما را به دوراني پيش از پيدايش تفاسير و تعابير امروزمان ميبرد. قصّهها شادند، سرگرم كنندهاند، نمايشياند، اما فراتر از همه ، معرفت را به شكلي دلپذير منتقل ميكنند.» (پائولو كوئيلو) --------------------------- (نقد دائرهالمعارف روشنگری):شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایشبرانگیزی بر کلام دارد.ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمیشناسیم. --------------------دائرهالمعارف روشنگری http://hadgarie.blogspot.com/2018/07/blog-post_52.html بخوانید, ...ادامه مطلب
جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ - 10:48 - سیدعلی رضاشفیعی مطهر - از دزدی بادنجان تا ازدواجشیخ علی طنطاوی تعریف می کند: یک مسجد بزرگی در دمشق هست که به نام «مسجد جامع توبه» که مشهور است.جوانی طالب علم، بسیار فقیر و مشهور به عزت نفس بود. او ساکن اتاقی در مسجد بود.دو روز بر او گذشته بود و غذایی نخورده بود؛ توانایی مالی برای خرید غذا هم نداشت. روز سوم احساس کرد از شدت گرسنگی به مرگ نزدیک شده است.با خودش فکر کرد او اکنون در حالت اضطراری قرار دارد و شرعا گوشت مردار و یا حتی دزدی در حد نیازش جایز هست؛ بنابراین گزینه دزدی بهترین راه بود.این مسجد در یکی از محلههای قدیمی واقع شده و در آنجا خانه ها به سبک قدیم به هم چسبیده و پشت بام های خانه ها به هم متصل بود به طوری که می شد از روی پشت بام به همه محله رفت. این جوان به پشت بام مسجد رفت و از آنجا به طرف خانه های محله به راه افتاد. به اولین خانه که رسید، دید چند زن در آن است، چشم خودش را پایین انداخت و دور شد. به خانه بعدی که رسید دید خالی است و بوی غذایی مطبوع از آن خانه میآمد. وقتی بو به مشامش رسید از شدت گرسنگی انگار مانند یک آهن ربا او را به طرف خودش جذب کرد.این خانه یک طبقه بود و از پشت بام به روی بالکن و از آنجا به داخل حیاط پرید. فورا خودش را به آشپزخانه رساند. سر دیگ را برداشت دید در آن بادنجانهای شکمپر (دلمهای) قرار دارد؛ یکی را برداشت و به سبب گرسنگی به گرمی آن اهمیتی نداد. گازی از آن گرفت، تا میخواست آن را ببلعد عقلش سر جایش برگشت و ایمانش بیدار شد. با خودش گفت: پناه بر خدا، من طالب علمم چگونه وارد منزل مردم شوم و دزدی کنم؟از کار خودش, ...ادامه مطلب